چهارمین سالگرد ازدواج مامان وبابا
امروز چهارسال از این پیوند قشنگ گذشت و من هر روزش رو صدبار عاشقتر از قبل کنار مردترین مرد وپدر دنیا با اعماق وجودم لمس کردم چه خوب که یه تکیه گاه ،سنگ صبور،آرامش دل دوش به دوشم ایستاده و با تمام غمم و بی قراریهام واذیتهام محکم دستم رو گرفت و لحظه ایی رها نکرد. امسال اونقدر غم دلمون تلخ بود که هیچ شیرینی و کیک نبود که بتونه کاممون شیرین کنه.دقیقا مثل امروز صبح چهار سال پیش من از خواب بیدار شدم بابا مختار چمدون لباس عروسم برداشت و باهم سوار ماشین شدیم رفتیم آرایشگاه موقع پیاده شدن پیشونیم رو بوسید بابای شیک پوش و سرحالم کجایی... هرسال منتظر کیک امروزم بودی منم منتظر این جمله که بگی آزی چه کرده،وجودت رو و نشونه هایی که واسم میفرستی باتمام...
نویسنده :
مامان آزی
11:17